کد مطلب : ۱۵۱۴۰
ادبیات آیینی در گفت وگو با استاد علی معلم دامغانی
ادب، حلقه گمشده مجالس عزاداری
فاطمه مرتضوی
او صحبتهایش را با انتقاد از روند «جریان شعر مذهبی» در ایران شروع کرد و گفت: «یک وقت شما در صحرا بوتهها را آتش میزنید. آتش به صورت دایره پیش میرود و در مرکز خاموش میشود. یعنی هر چه این دایره بزرگتر شود، مرکز آن خاموشتر از قبل میشود. ما در این ۳۱ سال چنین سیری را دنبال کردیم. چنان که امروز دو مرتبه شعر مذهبی دارد به سلسله مداحان و شاعران طراز دوم بر میگردد. شاعرانی که چندان در رده شعر اصلی و رودخانه بزرگ شعر فارسی نیستند.»
معلم در ادامه به آسیب دیگری که شعر مذهبی در ایران با آن روبروست، پرداخت و توضیح داد: «ما یکباره با اتفاق جدیدی روبرو شدیم، اینکه مردم عادی ما حوادثی را از تلویزیونها میبینند که برای آنها ماهیت قصه معلوم نیست. اما قهرمان در اوج قدرت به ناجوانمردی کشته میشود. او راجع به مفهوم شهید چیزی از این قبیل شنیده است، در حالی که شهید مقولهای است که در دل اسوهها تحقق دارد، نه در ساحت اسطورهها.»
شاعر کتاب «رجعت سرخ ستاره» در ادامه به تمایز بین «اسوه» و «اسطوره»و تعریف و تبیین هر یکاز این مفاهیم پرداخت. وی در خصوص «اسطوره» گفت: «اسطورهها محکوماند و آدمیان این مفاهیم را میسازند، به گونه مصادیق که بعضی از حقایق را برسانند. خود فردوسی میگوید: «که رستم یلی بود در سیستان/ منش کردهام رستم داستان.»
معلم پس از آن به سراغ مفهوم «اسوه» رفت: «اسوهها عکس اسطورهها هستند. خدایآفریدهاند، در تاریخ حضور دارند، انسان هر چه میکوشد به حقیقتشان راه نمیبرد. فرض کنید در مورد کلام امیرالمومنینعلی(ع) نهایت میگویند چیزی پائینتر از کلام خالق، بالاتر از کلام مخلوق. یعنی در برزخ انسان و خدا کتابی هست که نهجالبلاغه است و و آن هویت و خاصیت خودش را دارد.»
او توضیح داد: «بقیه اسوهها هم بنا به سایر تجلیاتشان شناخته میشوند. همه تجلیات که قلمی و کلامی نیستند، صور دیگری هم دارند. همه اسوهها، مسائل تاریخیاند و اتفاق افتادهاند. بالاتر از حقیقت ما و زندگی ما و تاریخ ما هستند. پس هم اسوهاند و از ما هستند، هم بالاتر از ما.»
او که زمانی معاونت فرهنگی حوزه هنری سازمان تبلیغات را برعهده داشته، در ارتباط با اهمیت شناخت این مفاهیم و برنامهریزیهای فرهنگی کشور در این زمینه عنوان داشت: «ما هرگز برای مردم فرق اسطوره و اسوه را بیان نکردیم. مردم از کجا بدانند که حادثه ترووا از کربلا بزرگتر نبوده است، در حالیکه اطلاعات آنها اطلاعاتی بسیار بسیار جزئی است.»
این شاعر اظهار داشت: «ما با اسطورههایی مواجهیم که غرب آنها را به زیباترین صور از جهت نمایشی آرایش میکرد و تحویل این طرفیها میداد و کسی که نه اسطوره میداند و نه اسوه، از آن کمال لذت را میبرد.»
معلم پیشنهاد کرد: «شما باید با آن رقابت کنید. حداقل فرق اسطوره و اسوه را مشخص کنید و بگویید اسوه چنان حرمتی دارد که در نمایش نمیگنجد و به خاطر همین نمایش راجع به آن روایتی است. یا به گونهای دیگر است.»
او با تاسف ادامه داد: «در کشور ما ۲۱ سال است که کتاب اسطورهها چاپ میشود. در مورد بسیاری از اقوام که اسمشان هم در تاریخ جغرافیا نیست، در کشور ما کتاب اسطوره چاپ شده است. حتی گاهی انسان از خودش میپرسد مدیریت یک چنین کار عظیمی با کیست که درست چیزی انتخاب میشود که مقابل ذات مقدس حضرت رسول(ص)است.»
او به حکایتی از زندگی رسول اکرم پرداخت: «حضرت رسول هرگاه قصص قرآن را در مکه فرو میخواند ابن حارث و شخصیتهایی از این قبیل فریاد برمیداشتند که ما اساطیرالاولین را از این مرد بهتر بلدیم. این چیزهایی که این میگوید اساطیرالاولین است، ما بهترش را بلدیم. ما قصه رستم بلدیم، قصه آشیل بلدیم. پیغمبر نسبت به اینها خشمگین است.»
معلم به طور ضمنی وضع موجود کشور را مشابه آن دوران دانست و به نقد چنین فعالیتهایی پرداخت: «پس سی سال است که با چاپ این کتابها پیغمبر نسبت به این فعالیتها خشمگین است. و هیچکس هم حتی جواب نمیدهد چرا چاپ شد؟ برای چی چاپ شد؟ در مقابل چی چاپ شد؟ تبلیغ چه ماجرایی بود؟ و فایدهاش برای ملتی که میخواهد آرمانی زندگی کند یا حداقل ادعای این را دارد، چه بود؟ هیچکس به این سوالها جواب نمیدهد، هیچکس مسئول این سوالها نیست.»
جریان یکسویه ارائه مسیحیت غرب و پذیرش ما
معلم در بخش دیگری از این نشست به تفاوتهای نگرشی مسیحیان و مسلمانان در خصوص فهم و نحوه بروز این مفاهیم در رسوم و آثار این جوامع پرداخت. او گفت: «دین مسیحیت یکی از ادیانی است که اگر حقیقتش را بررسی کنید، بیش از آنکه به ادیان ابراهیمی تعلق داشته باشد به اساطیر شرقی تعلق دارد. شاید به اسطوره اسرائیل بیشتر از هر اسطوره دیگری شبیه باشد.»
معلم با بیان این مطلب که «پس اینها به نوعی اهل اسطوره بودند که ارادت می ورزیدند به اسطوره»، ادامه داد: «اولا من از اینکه آب از آن سو به این سو بیاید، نه نگرانم نه اعتراض دارم. اگر همه آنهایی که اسطوره دوست دارند و اسطورهبازند، حقیقت ماجرا را بفهمند و انتقال بدهند به عالم اسوهها، این کمال آنها خواهد بود. و زیانی برای ما نیست.»
رئیس فرهنگستان هنر در خصوص خلط مفاهیمی که اغلب در «این طرف» اتفاق افتاد ابراز نگرانی کرد و گفت: «اگر از این طرف گروهی تمایل پیدا کنند که مثلا خط ترووا برایشان ارزشمندتر شود از کربلا، یا مثلا هلن از بسیاری از قدیسههای ابراهیمی ارجمندتر شود - کمااینکه در غرب این چنین است و پشتوانه هنر هلن است - این مسئله است.»
او اضافه کرد: «آنها اسطورهای را به جای پیامبری گرفتهاند و گمان حقیقت به آن میبرند. در حالیکه قرآن شهادت میدهد که بسیاری از اندیشههای آنها غلط است و آنطور که آنها دیدهاند، مسئلهای اتفاق نیفتاده است و مسیح آن نیست. یعنی نه فرزند خداست، نه خداست و نه هیچ تعریف دیگری از نوع تعریفهایی که آنها دارند. این است که بیشتر ذهن من متوجه مسیحیت مشرق زمینی است با صور خاص خودش و محامی خودش.»
فردوسی، شیعهترین شاعر پارسیگو
علی معلم دامغانی، در بخش دیگری از این نشست به شاعر پارسی گو، فردوسی حکیم، پرداخت و گفت: «ما در بین شاعران اسلام، شیعهتر از فردوسی نداریم.»
او به پرسشی رایج اشاره کرد و عنوان داشت: «سوالی که پیش میآید، لطیفهاش اینجاست، اگر شاعری شیعیتر از فردوسی پیدا نمیشود، چرا فردوسی در حقیقت اسوهها را گذاشت و به اسطورهها پرداخت؟»
این شاعر ادامه داد: «متاسفانه پیشینیان ما هم همیشه گرفتار این معنی بودهاند که چرا این مرد بزرگ عمرش را صرف بخش دوم ماجرا نکرد در حالی که مسلما این به خرد عظیم او خطور میکرد.»
او ادامه داد: «سالیان سال ما دعواهایی کردیم که اجداد ما بارها اینها را طرح کرده بودند. طرح کرده بودند و حل کرده بودند. آیا رستم بزرگتر است یا علی ابن ابی طالب(ع)؟ این سوال و حتی بدترش را از کسانی که متدینتر بودند، شنیدهاند.»
معلم در این رابطه به موضوع جالبی اشاهر کرد: «کاری که فرودسی کرد در واقع تجلی ادبی است که شیعه تا این ساعت به ذوات مقدسه، ورزیده است و هر که آگاهتر این ادب را بیشتر نگاه داشته است.»
او ادب فردوسی را بیش از آن خواند که «خیره در چشم آفتاب بنگرد» و گفت: «بسیاری اوقات ما به جای اینکه آفتاب را بیان کنیم، سایه را نشان میدهیم و سایه دلالت بر آفتاب دارد. چون سایه آنجا اتفاق میافتد که آفتاب باشد. و آن چه آفتاب را به سایه میشناساند، حرمت آفتاب را نگاه داشته و خیره در نگاه آفتاب ننگریسته و خودش را شایسته این معنی نمیدانسته است. این مسلم بر سخن فردوسی است.»
او تشریح کرد: «فردوسی اسوهها را عظیمتر از آن میانگاشت که شاعری حتی با آن قوت درباره ایشان سخن بگوید. و چون در حق دلبران سخن نمیتوانست گفت، سخن در مورد دیگران گفت تا مردمان به مفهوم، حد مصداق را بشناسند؛ اگر رستم چنین است پس علیابنابیطالب در کجای عالم قرار دارد؟ اگر سیاوش شهیدی است که در بلخ از قطره خون او گل سرخ میروید، در واقع حسین علی چه پایه و مایهای دارد در کربلا؟فردوسی میدانست که آن حقیقت را نمیشود حتی به کلام بیان کرد. چون خواهی نخواهی مثل قرآنند. یعنی اگر شما ترجمهاش کنی، یک جور تفسیرش هم کردهای. به عنوان مثال ترجمه «اولیالامر» را بنویس. هر جوری که ترجمهاش را بنویسی، در حقیقت تفسیرش هم کردهای.»
معلم این تشبیه را با چنین مثالی تشریح کرد: «خداوند میفرماید «ضالا فهداه» به فارسی ترجمهاش کنی میشود گمراه دیگر، چیز دیگری که نمیشود گفت. وقتی به فارسی ترجمه کنی حتما تفسیر کردهای. درحالی که خدا به پیغمبری که حبیبش است، این حرفها را نمیزند.»
او برای رهایی از چنین ورطهای خاطرنشان کرد: «الا اینکه بروی و به منطق عرب نگاه کنی که ضال شتری است که بچهاش را در غروب گم میکند، بچهای که در غروب مادرش را گم میکند، این دو برای اینکه همدیگر را پیدا کنند با صدا همدیگر را پیدا میکنند. ضال کسی است که محبوب او در تاریکی عالم گم شده است. آن، این را صدا میزند و این، آن را صدا میزند. این عشقبازی است: «ضالا فهداه»، تو راهت را گم کرده بودی، ما راهت را پیدا کردیم و راه را به تو نشان دادیم.» این شاعر چنین شیوهای را مختص فردوسی ندانست و افزود: «گذشتکان ما آنقدر ادب را نگاه میداشتند که بسیاری از آثار ما به یک لغتنامه قناعت کردند از برای قرآن.»
معلمعنوان کرد: «مثلا غزالی یک لغتنامه کوچک -شاید حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ لغت- را ترجمه کرده، آن هم پیشنهاد کرده. نگفته حتما این معنی را میدهد. گفته من فارسیزبانم و این هم عربیای است که سالیان سال خواندم، به نظر میآید که این لغت این معنی را میدهد.»
او فضیلت دیگر فردوسی را «آگاهی» او خواند و توضیح داد: «بیشتر آنچه که در سخن فردوسی است یا ترجمه آیات قرآن است، یا نوعی تفسیرگونه و برداشت است. یعنی همه حکمتهایی که در پایان قصهها بهشان میپردازد، یا عین سخن خداست و عین احایث نبوی است یا نوعی برداشت از آن است. او دانش علمی و دینی خودش را میرساند که تا چه اندازه آگاه بوده است و ثانیا ادب او را که به جای مستقیم سخن گفتن، نوع دیگری سخن گفته و مسلما آن کسی که شاهنامه را خوانده باشد، حقیقت کربلا و مظلومیت سیدالشهدا(ع) و حقیقت امیرالمومنین(ع)و شجاعت او و کمالات دیگر او را راحتتر در مییابد. چون آن چه که به مفاهیم استیلا پیدا میکند، مصادیق را بهتر میشناسد و روشنتر درک میکند و این را باید غنیمت شمرد.»
مسجد، معادل کتاب و حسینیه معادلی برای عترت
معلم حکمت وجود «مسجد» و «حسینیه» را متاثر از وصیت حضرت رسول دانست و گفت: «این از حکمت پیامبر ما بود که وقتی از جهان میرفت گفت من دو چیز در بین شما میگذارم: کتاب خدا و عترتم. و ما به نسبت این دو مسجد را ایجاد کردیم و حسینیه را. و بسیاری از ما و بلکه همه ما پرورده همان حسینیهایم.»
معلم درباره حرمت مسجد گفت: «مردمان ما خردمند بودهاند، میدانستند مسجد خانه مقدسی است که در بعضی شرایط نمی شود در آن توقف کرد و فقط اگرمسجد مسیر آمد و رفت باشد، میتوان از آن عبور کرد. پس فاسد حق ندارد، داخل آن شود. اگر هم داخل شود چپ چپ نگاهش میکنند تا خودش با ادب بیرون برود. اگر هم نرفت توضیح و تذکر میدهند و بیرونش میکنند.»
او درخصوص تفاوت آن با حسینیه گفت: برعکس در حسینیه آدمی که فاسق بود انتظارش را میکشیدند. هم خودش گریه میکرد هم مردم برایش گریه میکردند و این غسل او میشد. سال دیگر دو روز زودتر میآمد، سه روز دیرتر میرفت. سال سوم چایی میداد. سال چهارم علم امام حسین(ع) را بر میداشت. سال پنجم مسجد هم میرفت. این را به حکمت گفته بودند. این تجربه شده بود.»
وی با انتقاد از بزرگانی که به مقایسه بین شرایط فعلی جامعه و عربستان زمان پیامبر(ص) میپردازند و در نتیجه این مقایسه خواستار برچیدن برخی مراسم و آئینها هستند، گفت: «برخی آقایان این اواخر برای اینکه برخی از امور را اصلاح کنند، به این مساله توجه می کنند که در بین اعراب در آن روزگار بسیاری از این نمایشها نبود، از این دستهکشیها و بازیهای حسینیهای نبود. درحالیکه این تقسیم «انی تارک فیکم الثقیلین کتاب الله و عترتی»، را خود پیغمبر(ص) انجام دادند.
رئیس فرهنگستان هنر ادامه داد: «برخی از علما در این سالها بسیار نقل کردهاند که مثلا علم در عربستان نبود، سینه زدن نبود، و چون نبود، اینها را جمع کنید برود. در حالیکه حکمت پدران خردمند ما این تماشا را آفرید تا در کنارش روضهخوانی باشد، نوحهخوانی باشد، مصیبتخوانی باشد و خیلی چیزهای دیگر. و بچههای ما یاد بگیرند.»
او گفت: «حتی شبیه را برای همین ساختند. حتی پیش از اینکه کارناوال از آن طرف به اینسو بیاید در شب ششم محرم به بعد اسرا را از حسینیهای عبور میدادند به حسینیهای دیگر. یعنی سعی میکردند، صورتی نمادین به آنچه که اتفاق افتاده است، بدهند.»
علم و صلیب بدون هیچ شباهت صوری و معنویمعلم همچنین در خصوص شباهتی که به زعم برخیها میان «علم» و «صلیب» مسیحیان وجود دارد،اظهار داشت: «اولا علم شباهتی به صلیب ندارد. برای اینکه صلیب تیغه ندارد. علم یا سه چله است، یا دو چله است.»
او پذیرش چنین شباهتی را دارای تبعاتی ایدئولوژیک در مذهب دانست و توضیح داد: «آنوقت حسین مثل مسیح در یک مسیر برساخته قرار میگیرد و همان فایدهای را از حسین میخواهند بگیرند که از مسیح. جریمه خون آدم تا خاتم و تا آخر دنیا که شفاعت میکند خونش از همه.»
معلم در ادامه گفت: «اینها یک حسابی باز کردهاند، یک پولی پیامبرشان توی بانک گذاشته که هرچه خرج میکنند، تمام نمیشود. ولی خب ما اینطور نیستیم.»
«ادب»؛ حلقه گمشده مجالس مدح امروز
معلم در بخش دیگری از سخنان خود به مقایسه مجالس مداحی امروز و مجالسی که در گذشته نزدیک برگزار میشد، پرداخت و گفت: «مدح مداح امروز در آدمهایی که دورش نشستهاند و مخصوصا شور و حرارتی که نشان میدهند، با دیسکوهایی که آن طرف وجود دارد، شباهتهای بیشتری دارند تا مجلسی که در گذشته به آن گفتهاند تعزیه.»
وی در ادامه چنین تطبیقی اظهار داشت: «در گذشته گفتهاند ای تعزیهداران به ادب بنشینید، در تعزیه مادر حسین(ع) میآید. یعنی حتی بچههای جوان هم مجبور بودند حد نگاه دارند و درست و با ادب بنشینند، برای اینکه چنین پنداشته میشد، آنجایی که عزای حسین(ع) وجود داشته باشد، لابد مادرش(س) شرکت میکند و این ادب لازمه شرکت در چنین مراسمی بود. اما امروز مجالسی از این دست جایی است که یک جوان همه مستی و شور جوانی را میتواند آشکار کند و هرچه بیشتر و موفقتر، مورد عنایت بیشتر.»
علی معلم این اعمال را مشابه دوپینگ ورزشی دانست و توضیح داد: «این شور و حرارت یک مقدار هم به قاعده دوپینگهای ورزشی اتفاق میافتد و به امام حسین(ع) هیچ نسبتی ندارد و این قصه غمانگیز روز است وگرنه مردمان ما خردمند بودهاند و میدانستند مسجد خانه مقدسی است.»
احیای اسطورهها
«خبرآنلاین» در پرسشی، خواستار توضیحی در خصوص وضعیت فعلی جهتگیری در مورد اسطورهها شد و با اشاره به جریانی که آگاهانه یا ناآگاهانه در حال حرکت از اسوهها به سمت اسطورههاست و در تلاش برای احیای دوباره اسطورههای ایرانی است نظر علی معلم را در این باره جویا شد.
معلم در پاسخ به این پرسش اظهار داشت: «البته اگر اسطورههای ایرانی تنها بود، میگفتم خوب است. برای اینکه ما ایرانی هستیم و باید اسطورههای ایرانی را بدانیم. اما بدبختی این است که ما فقط در این ۳۱ سال اسطورههای ایرانی را یاد نگرفتیم. شما الان بروید هر کتابخانهای که میخواهید فرقی نمیکند، از اسطورههای یونان، روم و بعضی از کشورهایی که اصلا اسمش در جغرافیا نیست و توی تاریخ هم نیست؛ مثلا اندیشهها و اسطورههای سیبری، شاید ۱۰ نوع کتاب وجود داشته باشد.»
وی با اشاره به مدیریتی قوی که این جریان دارد ادامه داد: «چند عنوان هست که در این ۳۱ سال زینت همه کتابفروشیهاست، همیشه هم فروش دارد، خوب هم مدیریت شده است. یعنی آنقدر خوب مدیریت شده که فروش دارد.»
معلم کتبی را که با چنین موضوعاتی به فروش بالا دست یافتهاند، از هم جدا کرد و آنها را در سه بخش گنجاند: «یکیاش همین اساطیر، که بیحد و بینهایت چاپ میشود و بیحد و بینهایت هم فروش میرود.»
او کتب دسته دوم را کتب مربوط به یهود دانست و گفت: «مسائل یهود به نحو شگفتی گسترش یافته و دارای اطلاعات دقیقی هستند. در حال تدوین دایرة المعارفی هستند و از بهترین روششناسهای همه جهان استفاده میکنند. مثلا میتوانید در آنجا راجع به یهود مشهد بخوانید. ببینید مثلا در مورد یهودیهایی که در مشهد هستند چه اطلاعاتی هست. دسته سوم آثاری است که اسماعیلیه چاپ میکنند. به انگلیسی بخواهید بهتان میدهند، به عربی بخواهید بهتان میدهند، به فارسی بخواهید بهتان میدهند.»
او گفت: «من نمیدانم این آدمها کجا با هم جمع میشوند، این صاحبان مطبوعهها که کارشان انقدر با هم هماهنگ است.»
عضو اسبق شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد، درخصوص ارتباط «شعر و کار فرهنگی» با «تصدی پست دولتی» توضیح داد: چرا هنرمند و شاعر نباید پست دولتی داشته باشد در حالیکه پیغمبر(ص) رئیس مدینه بود و امیر المونین علی(ع) که در فصاحت و بلاغت و خیلی هنرهای دیگر سرآمد همه بشریت بود، حاکم کوفه و همه کشورهای اسلامی بود؟ و این منافاتی ندارد. افلاطون گمان میکرد که حکیمان باید حاکم باشند یا حاکمان باید حکیم باشند، در صورتی که فکر میکنم بهتر بود میگفت: شاعران باید حاکم باشند یا حاکمان شاعر.»
مرجع : خبر آنلاین