کد مطلب : ۲۶۳۴
تقديس تا حد اعجاب
نگاهي به ديدگاه عباس محمود عقاد در مورد عاشورا
از دیدگاه عقاد، حسین(ع) از خانوادهای است که بر منهج حق و عدل رشد کرده و در صدد تأسیس امامت دینی بوده در حالی که خاندان بنیامیه مترصد فرصتی بودند تا دولت دنیوی تشکیل دهند و به مطامع دنیوی خود برسند.
عقاد در این باره می نویسد: «ما در کتاب «عبقریه الامام» گفتیم که مبارزه بین علی و معاویه، مبارزه بین دو فرد یا دو عقل و دو حیله نبوده است، بلکه در حقیقت، مبارزه بین امامت و دولت دنیوی بوده است. روزگار از آن دولت دنیوی شد و دعوت کنندگان به این دولت، از حزب معاویه پیروز شدند و دعوت کنندگان به امامت دینی، از حزب امام به پیروزی نرسیدند. مبارزه یزید و امام حسین(ع) نیز چنین بوده است. مبارزه بین آنان، مبارزه بین امامت و پادشاهی دنیوی بوده است.»
عقاد، مقام امام حسین(ع) را آن قدر والا میداند که به خود اجازه نمیدهد آن حضرت را با یزید مقایسه کند، زیرا یزید از هیج فضیلتی برخوردار نیست تا در مقام تطبیق درآید. عقاد مینویسد: «در صدد مقایسه بین حسین و یزید نیستم. چرا که با توجه به خصوصیات شخصی آنان، وجهی برای این مقایسه، باقی نمیماند؛ زیرا برای یزید، هیچگونه فضل کوچک یا بزرگی نبود. در حالی که حسین (ع)، هیچگونه عیبی، بنا به اعتراف افرادی حتی مانند معاویه نداشت. وقتی معاویه از پیروانش خواست در تحقیر حسین چیزی بنویسند، گفتند: «ما عسیت ان اعیب حسینا؟ ما اری للعیب فیه مرضعا؛ در حسین، جایی برای عیب وجود ندارد.»
حسین(ع) و یزید؛ نمونههای کامل از دو خانواده
از نظر عقاد، امام حسين(ع) و يزيد، نمونه کامل از دو خانواده بودند؛ با اين اختلاف که حسین(ع) واجد فضايل هاشمی بود، ولی يزيد، حتی فاقد صفات مادی خوب امویها بود.
همین مسئله، علت مبارزه دایمی بین این دو خانواده که مصادیق بارز حق و باطل در تاریخ بودهاند، شد؛ به اعتقاد عقاد، این مبارزه از زمان ولادت «عبد مناف» و «عبدالشمس» آغاز شد و به تدریج در هر عرصهای که امکان بروز وجود داشت، عینیت پیدا میکرد.
تا این که به عصر یزید می رسیم، یزید از همان ابتدا، بنا را بر دشنام دادن به علی(ع) گذاشت، اگر حسین(ع) بیعت می کرد ناچار بود وفا کند؛ این عامل، به اضافه عوامل دیگر که از همان اختلاف ذاتی بین این دو خانواده نشأت گرفته بود، باعث قیام همه جانبه اباعبدالله(ع) علیه حاکمیت ظالمانه یزید و خاندان بنی امیه شد.
در عصر یزید، خاندان بنیامیه، به ظاهر به اسلام گرویدند اما هیچ وقت خصایص ذاتی و پست این خاندان، با تکرار شهادتین رخت برنبست و ریشه خباثت همچنان در ضمیر وجود آنان باقی ماند و حتی رشد کرد.
عقاد معتقد است که «هم سپاه یزید و هم یاران حسین(ع) به آخرت ایمان داشته اند، ولی عقیده و ایمان در یک طرف، در روحی بوده کریم و در طرف دیگر، در روحی لئیم و پست، یاران حسین(ع) صاحب هدف بودهاند و سپاه یزید منعفتپرست».
او معتقد است که حسین(ع) دارای انگیزهای الهی و معنوی برای نجات دین بود و نتایج مورد نظر نهضتش نیز به زودی به دست آمد؛ یعنی یزید پس از چهار سال، در ذلت مرد، عاملان فاجعه عاشورا به سزای اعمالشان رسیدند و سلسله بنیامیه نیز در مدت اندکی سقوط کرد.
بیهیچ شکی باید اعتراف کرد که از دیدگاه عقاد، دین به دلیل حاکم شدن آن خانواده لئیم و مخالفت خاندان بنیهاشم مورد هجمه قرار گرفته بود و امام برای نجات دین از دستبرد بنیامیه، دست به قیامی خونین زد.
همچنان که متذکر شدیم، عباس محمود عقاد اختلاف خانوادگی و اصالت و نسب حسین(ع) و یزید را یکی از مهمترین عوامل قیام عاشورا میداند؛ از دیدگاه عقاد، اختلاف بین این دو خاندان در فضایل و رذایل است که هر فضیلتی را منحصر به خاندان بنیهاشم و هر رذیلتی را برای خاندان بنیامیه میداند.
عقاد در توصیف ویژگیهای این دو خاندان یادآور میشود که خاندان بنیهاشم در مکه ماندند و به خدمت به مردم پرداختند، ولی خاندان بنیامیه در شهرها در رفت و آمد بودند تا مال دنیوی بیشتری به دست آورند و چون مکه فتح شد، ابوسفیان و پسرش معاویه، به ظاهر اسلام آوردند.
حتی این پیروزی را هم دنیوی میپنداشتند، چه ابوسفیان خطاب به عباس، عموی پیامبر گفت: «چه پادشاهی عظیمی» عباس گفت: «پادشاهی و سلطنت نیست؛ بلکه نبوت و پیامبری است.» عقاد اعتقاد دارد که مبارزه میان بنی امیه و بنیهاشم همچنان ادامه یافت تا به محل افتراقی رسید که هیچ توصیفی در پیوند میان آن دو وجود نداشت.
این مبارزه، هیچ وقت قطع نشد و نسل به نسل ادامه یافته است، هر چند برای مدت کوتاهی در زمان رسول خدا(ص) و درعهد ابوبکر صدیق و عمر فاروق، از میان رفت، ولی جلوههای اختلاف این دو خاندان و اختلاف اصلی این دو خاندان در عرصههای مختلفی ظهور و بروز یافته است، از جمله خدمت کردن یک خانواده و کارهای خیانتآمیز خانواده دیگر، گذشتن از دنیا و بذل و بخشش مال به نیازمندان و جمعآوری مال و اموال و خودخواهی و سودطلبی و افزونخواهی از مظاهری است که دو نمایندهی فضیلتها و رذیلتها در تاریخ از خود نشان دادهاند.
اما مهمترین نکتهای که میتوان به عنوان بهترین نمود اختلاف از آن یاد کرد، مسئله حکومت و علاوه بر آن، بیعتخواهی تحکمانه یزید از اباعبدالله الحسین(ع) بود. به همین دلیل است که میتوان یکی از مهمترین علل و انگیزههای قیام حسین(ع) را بیعتخواهی یزید دانست.
مهمترين بدعتی که معاويه به وجود آورد و حسين(ع) به شدت با آن مبارزه کرد، مسئله ارثی کردن خلافت و حکومت بود. اين کار را معاويه در اواخر عمر خود انجام داد.
عقاد در این باره مینویسد: «ارثی کردن حکومت و منصوب کردن یزید به عنوان وارث خلافت، به هیچ وجه از سلف صالح وصیت نشده بود؛ بلکه بدعت بود و معقول هم نبود که عرب در صدر اسلام، اطاعت از یزید را به این دلیل واجب دانند که چون پسر معاویه است باید از او اطاعت کرد. اطاعت او را رسول خدا(ص) هم واجب نکرده بود؛ به سبب این که حسین(ع) قرابتی با پیامبر داشت.»
موروثی کردن حکومت، هرگز مورد پذیرش مسلمانان قرار نگرفته و به همین دلیل هم امام حسین(ع) علیه آن قیام کرد.
از دیدگاه عقاد، فرار از بیعت ننگین و ذلتباری که یزید در صدد تحمیل آن بر امام حسین(ع) بود، از دیگر عوامل قیام آن حضرت است، شانه خالی کردن از بیعت با یزید که انسانی پلید و وارث اخلاقیات بد خاندان عبدالشمس است، از اهم انگیزههای قیام حسین(ع) بود.
عقاد در این باره مینویسد: «شگفتآورتر این که حسین(ع) را دعوت میکنند تا با کسی مثل یزید بیعت کند تا وسیلهای برای تزکیه او باشد و مجبور شود شهادت دهد که بهترین خلیفه و صاحب حق خلافت و صاحب توانایی است. در این زمان، برای حسین(ع) دو راه بیشتر نمیماند؛ یا باید بیعت کند و یا خروج؛ چرا که آنان هرگز او را به حال خود وانمیگذاشتند، اما حسینی که قوی ترین ایمان و اعتقاد دینی را دارد و سبط پیامبر(ص) است، چگونه می تواند بیعت کند؟ پس برای گریز از بیعت، به کربلا می رود و قیام خونین را بر بیعت ذلیلانه ترجیح می دهد و مردانه می جنگد تا با جنگیدن و شهادت خود، بر یزید و یزیدیان و بر خواست های نامشروع آنها، نه بگوید و به جنگ بر حق بین خاندان با فضیلت بنیهاشم (پرچمداران حق) و خاندان رذیلت (پرچمداران باطل) مهر تأیید بزند.»
به هر حال عباس محمود عقاد، حرکت امام حسين(ع) را قيام اصلاحی غير قابل اجتناب برای حکومت اسلامی دانسته و حرکت فرزند پيغمبر را تا سر حد اعجاب تقديس کرده است.