تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۴۸
۱
کد مطلب : ۸۳۲۹

بحر طویل حضرت عباس (ع)

بحر طویل حضرت عباس (ع)
ابتدا نام خداوند جهاندار، محمد شه ابرار، علی حیدر کرار، بتول عصمت دادار، حسن آن گل بی خوار، حسین کشته اشرار، به عابد مه اسرار، به باقر که بود مخزن گفتار، دگر صادق و موسی دل افکار و رضا شاه خراسان و تقی مظهر یزدان، به هادی مه تابان و حسن خسرو خوبان و بر آن حجت بر حق که بود هادی مطلق که به فرق سرش از نور الهی زده ابلق به همه منتظرانش بده رونق، بگشا مشکل هر پیر و جوان را

یادم آمد زگل باغ علی، نور جلی، پور ولی، وارث میدان یلی، عاشق نور ازلی، دسته گل لم یزلی، حضرت عباس همان میر خوش انفاس، که بد ثانی الیاس، که زد بر جگر خصم دغا سوده الماس، مه برج یقین، هادی دین، نور دل ام بنین، یاور شاهنشه دین، ساقی طفلان حسین، نور دو عین، کشته شمشیر و سنین، آنکه به میدان بلا دید حسین یکه و تنهاست، عزیز دل زهراست، اسیر کف اعداست، به پا خواست بیامد به بر نور خدا خون خدا اذن گرفتی و روان شد بر آن قوم لعین آمد و بگشود زبان را

منم آن میر غضنفر، فر لشکر شکن فرقة ناپاک، منم مظهر ادراک، بریزم به روی خاک، کنم پیکرتان چاک، منم پور همان قلزم افلاک که بودی شه لولاک، منم ماه بنی هاشم و عباس علمدار، ابر جیش حسینم سر و سردار ده و هفت بود منصبم ای فرقۀ خونخوار، منم نیز نهنگ یم عرفان و منم شیغم غزان و منم فارس میدان و منم خصم دلیران و منم مرگ لعینان و منم حامی قرآن و اگر دست به شمشیر زنم لیک بپاشم زهم این کون و مکان را

آه از آن دم که بزد یک تنه بر لشکر خونخوار، کشیدی ز میان تیغ شرربار، گل حیدر کرار به قلب سپه فرقۀ کفار، نمودی همه طومار که ناگاه حکیم ابن طفیل آمد و بنمود جدا دست وی از پیکر سقای حرم، کان کرم، ظالم دیگر ز قفا آمد و بنمود جدا دست چپش را ز بدن مشک به دندان بگرفتی که برد آب سوی تشنه لبان، حرمله آمد ز کمين گاه، بزد تیر بر آن مشک عمودش به سر و تیر دگر خورد به چشمش که نگون گشت ز زین روی زمین گفت برادر تو بیا و بنگر فاطمه آمد به سرم، مادر نیکو سیرم تا تو نیائی ندهم نقد روان را

من بمیرم که سوی علقمه آمد شه دین، نور مبین گفت که ای جان برادر زچه در خون بنشستی، تو چرا دیده ببستی، تو که پشتم بشکستی به خدا جان من هستی، همه طفلان به حرم تشنه آبند، همه در تب و تابند، بگفتا مبرم سوی خیم چون به حریم تو حسین، بنده منم، ساقی شرمنده منم، گو به سکینه به تو آبی نرسانم به خداوند منم آب نخوردم

تو بدان عموی لب تشنه منم، چون گل هر انجمنم، «صالح» شیرین سخنم مرثیه خوانم شده و کرده به پا بزم عزا و بنماید به همه صبح و مسا آه و فقان را
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما